شعر زمستانسلامت را نمي خواهند پاسخ گفت سرها در گريبان است کسي سر بر نيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند که ره تاريک و لغزان است وگر دست محبت سوي کسي يازي به اکراه آورد دست از بغل بيرون که سرما سخت سوزان است نفس ، کز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريک چو ديدار ايستد در پيش چشمانت نفس کاين است ، پس ديگر چه داري چشم ز چشم دوستان دور يا نزديک ؟ مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چرکين هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم بيا بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد تگرگي نيست ، مرگي نيست صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است من امشب آمدستم وام بگزارم حسابت را کنار جام بگذارم چه مي گويي که بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟ فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگ دستور پخت خوراک لوبيا چيت...
ما را در سایت دستور پخت خوراک لوبيا چيت دنبال می کنید
برچسب : چه میگویی که بیگه شد, نویسنده : 3nikandishman1 بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 6:37